نوع حکومت سامانیان
اسماعیل سامانی بنیادگذار سلسله
اسماعیل بنیادگذار دولت سامانی است. وی به سال 234 در شهر فرغانه متولد شد،در سال 287 بر صفاریان غلبه کرد وپس از هشت سال امارت مطلق در شهر بخارا،در چهاردهم صفر سال 295 هجری درگذشت. گذشت که اسماعیل، پس ازشکست دادن برادرش نصر، قدرت بی چون وچرای ماوراءالنهر را به دست آورد.پس از درگذشت نصر، فرمان تمامی ولایت ماوراءالنهر را از خلیفه عباسی گرفتوشروع به توسعه اسلام در نواحی دوردست شرقی کرد.
شکست صفاریان در سال 287 نقطه آغاز دولت سامانی، بهویژه تسلط آن برخراسان بود. اسماعیل با براندازی دشمن شماره یک عباسیان، محبوبیت فراوانیدر درگاه عباسی یافت وبه همین دلیل، روابطش با دولت عباسی بسیار حسنه بود.نتیجه این روابط، تأیید کامل وی از طرف عباسیان و برخورداری از مشروعیتسیاسی ـ افزون بر قدرت نظامی ـ شد. نرشخی درباره اسماعیل نوشته است:
پیوسته با خلفا اظهار طاعت کردی ومتابعت ایشان واجب ولازم دانستی ... وپیوستهخلیفه را اطاعت نمودی ودر عمر خویش یک ساعت بر خلیفه عاصی نشدی.
اسماعیل که سخت به عباسیان وفادار بود، مصمم شد تا با علویان طبرستان که ازاساس با دولت عباسی مخالف بودند، بجنگد. به همین دلیل به طبرستان یورش بردومحمد بن زید علوی را که جانشین حسن بن زید بود، به قتل رساند. سپسطبرستان وری را تحت سلطه خویش درآورد. پس از آن سرزمین زنجان وقزویننیز به حکومت خراسان پیوست ودایره سلطه سامانیان تا نواحی مرکزی ایران وبهاحتمال تا شهر حُلوان در غرب ایران گسترش یافت.
در روزگار اسماعیل، شهر بخارا رونق فراوانی یافت ومرکز ماوراءالنهر گردید.پیش از آن نیز بخارا، یکی از مراکز عمده مسلمانان بود که از زمان فتح آن توسطقُتَیْبه بن مسلم شمار زیادی عرب نیز در آن سکنا داده شدند. نرشخی نوشته است:«خدای تعالی بر وی رحمت کناد که در ایام وی بخارا دارالملک شد وهمه امیرانآلسامان، حضرت خویش به بخارا داشتند.»
از اسماعیل به عنوان امیری مردمی یاد شده که تنها با اسب خویش به میان شهربخارا میآمد تا مستمندان وضعیفان، بتوانند به راحتی با وی گفتگو کنند ومسائلومشکلات خود را با او در میان بگذارند. افزون بر آن، کوشید تا مخارج سنگینتعمیر دیوار بزرگی که در اطراف شهر بخارا بود وهر ساله، پول زیادی بابت آن ازمردم گرفته میشد، از دوش مردم بردارد. در پرتو امنیت ایجاد شده در این زمان،نیازی به وجود چنین دیواری برای بخارا نبود. اصولا سامانیها، در این روزگار،موضع تهاجمی داشته ونگران حملات ترکان آسیای مرکزی به شهرهای خودنبودند؛ زیرا در آن زمان هیچ کس توان مقابله با آنان را نداشت.
جانشینان اسماعیل
اسماعیل به سال 295 درگذشت و فرزندش احمد بهجای وی نشست. گفتهاند که او«به سیرت پدر میرفت وعدل میکرد وانصاف رعیت به تمامی داد ورعایا درراحت وآسایش میبودند.» احمد، در یازدهم جمادی الاخره سال 301 به دستشماری از غلامان خویش کشته شد.
عامل این ماجرا، ابوالحسن نصر بن اسحاق کاتب دانسته شد که اعدام گردید.ابوالحسن که گرفتار فساد مالی بوده چند بار از سوی احمد توبیخ شد. از آنجا کهخود را در معرض مجازات میدید پیشدستی کرده امیر را به قتل رساند. از اسماعیلبا عنوان امیر ماضی واز احمد با نام امیر شهید نام میبرند. جانشین وی امیر سعیداست که نام اصلی او نصر بن احمد است.
نصر بن احمد تنها هشت سال داشت که به امارت رسید. در کنار وی، دو تن ازرهبران برجسته بخارا بودند: نخست ابوعبدالله جیهانی وزیر او؛ دوم حمویه بنعلی سپهسالار سامانیان، یعنی فرمانده نیروهای نظامی. در این وقت، وضعیتسست امارت سامانی در بخارا، بسیاری را به هوس شورش انداخت. در سمرقند،عموی پدرش، اسحاق بن احمد شورش کرد. در نیشابور، دو فرزند همو، الیاسومنصور. شماری دیگر از برادران ونیز امرای شهرها بر وی شوریدند؛ اما قدرتجیهانی وزیر وحمویه، سبب شد تا این شورشها فروکش کرده وبرای مدتیقریب به ده سال، اوضاع خراسان به آرامی سپری شد. امارت او از سال 301 تا 331به درازا کشید.
نفوذ اسماعیلیان در خراسان
در دفتر نخست گذشت که اسماعیلیان فرقهای از شیعه هستند که اسماعیل، فرزندامام جعفرصادق علیه السلام را به امامت برگزیدند. از آنجا که اسماعیل پیش از پدردرگذشت، پیروانش به امامت فرزندانش معتقد شدند. آنان در پنهانی، در گوشهوکنار سرزمینهای اسلامی ـ در ایران و شمال افریقا ـ به کار دعوت اشتغال داشتند.در اواخر قرن سوم هجری توانستند در شمال افریقا دولتی تأسیس کرده و از آنجا،کار تبلیغ دعوت خویش را در تمامی بلاد اسلامی دنبال کنند. خراسان، به دلیلپیشینهاش در داشتن زمینه دعوت شیعی، مورد توجه آنها قرار داشت. حضوردعوت اسماعیلی، تا به امروز در برخی از مناطق ماوراءالنهر، در افغانستانوتاجیکستان باقیمانده است.
به هر روی، زمان نصر بن احمد سامانی، فرصت مناسبی برای اسماعیلیان پیشآمد تا کار دعوت خویش را جدی بگیرند. زمانی که منصور ـ فرزند عموی احمد بناسماعیل سامانی ـ در نیشابور بر نصر بن نوح شورید وسرکوب شد، شخصی با نامحسین بن علی مروزی فرماندهی شورش را به عهده گرفت. حسین مروزی از سراندعوت اسماعیلی در خراسان بود. قیام حسین در سال 306 هجری به دست یکی ازاشراف بخارا با نام احمد بن سهل سرکوب شد. در این نبرد، وی به اسارت درآمدوسپس به بخارا برده شد ودر زندانِ آنجا درگذشت.
اندکی بعد، در شورش دیگری که سه برادر نصر بن احمد در آن شرکت داشتند،فرزند حسین مروزی نیز حضور یافت. رهبری این شورش را ابوبکر خباز بر عهدهداشت. بلعمیِ وزیرْ شورش را فرو نشاند وابوبکر که به اسارت درآمده بود، زیرصدها تازیانه جان سپرد.
حرکت دعوت اسماعیلی، حرکتی منظم بود. زمانی که مروزی اسیر شد، شخصدیگری، رهبری داعیان اسماعیلی را عهدهدار شد. وی محمد بن احمد نخْشبی ـنَسَفی ـ بود. او مرکز دعوت را به ماوراءالنهر منتقل کرد تا بتواند نومسلمانان را بهخود جذب کند. نخشبی در نسف وبخارا، کسانی را به مرام خویش دعوت کردوحتی از درباریان نصر، گروهی به او علاقمند شدند. از آن جمله، حاجبِ آیتاشودبیرْ ابوبکر بن ابیاشعث ونیز ابومنصور چُغانی وشماری دیگر. نفوذ نَخْشبی دردربار سامانی، تا به آنجا رسید که بنابه برخی نقلها، امیر نصر نیز به مذهب اسماعیلیگروید! وی پذیرفت تا به خاطر مرگ حسین مروزی در زندان، یک صد ونوزدههزار دینار به القائم بامرالله خلیفه فاطمی بپردازد. این اوج پیشرفت کار اسماعیلیاندر ماوراءالنهر بود.
مخالفان این جنبش، طرحی را تنظیم کردند تا نصر را بکشند. نوح فرزند نصر، باآگاه شدن از این توطئه سر رئیس آنان را از بدن جدا کرد. با این حال، نصر به نفعفرزندش نوح از امارت کناره گرفت. نوح که سخت مخالف جریان اسماعیلی بود،به کار تعقیب آنان پرداخت. روشن است که تودههای مردم واشراف شهر از اهلسنّت بوده و قدرت سامانیان، بدون چنین اقداماتی بر ضد اسماعیلیان برجاینمیماند. نخشبی اعدام شد، گرچه پیروانش نعش او را از سرِ دار ربودند.
در اواخر دوره سامانی نیز تبلیغات اسماعیلیان که به طعنه آنها را قرمطیمیگفتند ـ اشاره به فرقه قرامطه که در بحرین قدرتی یافته بودند ودر اصل ازفرقههای اسماعیلی مذهب بودند ـ فراوان شده بود. جوزجانی نوشته است که درلشکر ابوعلی سیمجور که زمانی از سپهسالاران سامانی بود وبر آنها شوریده بود«اکثر معارف ولایات او در دعوت قرامطه درآمده بودند». البته این میتواند اتهامی باشد کهسامانیان به دشمنان خود میزدند؛ اما به هر روی اسماعیلیان، در خراسانِ اواخر قرنچهارم، نفوذ گستردهای داشتهاند.
دیگر امیران سامانی
پس از آن که نصر بن احمد سامانی درگذشت، فرزندش نوح به سال 331 حکومترا به دست گرفت. وی نیز با آشوبهای فراوانی در خراسان رو به رو شد. مهمترینشورش بر ضد وی، به وسیله ابوعلی چغانی صورت گرفت که از امرای سامانی بود.وی پس از آن که مدتی سپهسالاری خراسان را داشت، در نیشابور بر نوح شوریدوعموی او ابراهیم بن احمد را به قیام بر ضد وی واداشت. آنها به بخارا آمدندوبرایمدتی بر آن شهر چیره شدند. سپاه پس از مدتی، جانب نوح را گرفتوابراهیم عزل شد. نوح در سال 341 شورشها را فرونشاند، اما در سال 343درگذشت.
جانشین نوح، فرزندش عبدالملک بود که تنها ده سال داشت. در دوران وی نیزشورشهایی وجود داشت. او در سال 350 از اسب بیفتاد ودرگذشت. با درگذشتوی، برادرش منصور فرزند نوح بر تخت نشست. برای وی نیز «اتفاق پدید آمد بعداز اختلاف بسیار». سپهسالار برادرش الپتگین، از غلام ترکها، بر وی شورید. اوکه طبق معمول در نیشابور بود، به سوی بخارا آمد. در گذر از جیحون، متوجه سپاهبیشمار سامانیان شد. خواست به نیشابور برگردد ممکن نشد. از همان جا به بلخوسپس غزنه رفت وبه سال 351 زمینه تأسیس سلسله تازه نفس غزنوی را در آندیار فراهم کرد. منصور پس از گذشت پانزده سال از سلطنتش به سال 365درگذشت.
پس از وی نوح دوم فرزند منصور تا رجب سال 387 بر تخت بود. این زمان،ستاره بخت سامانیان رو به زوال بود. پیش از آن در سال 382 بغراخان از ترکانماوراءالنهر توانست بخارا را به اشغال خود درآورد؛ اما اندکی بعد در اثر بیماری، آنشهر را ترک کرد ودر راه بازگشت، درگذشت. نوح بار دیگر به بخارا بازگشت. پساز مرگ نوح دوم در سال 387 دو تن از سامانیان با نامهای عبدالملک دوم فرزند نوحواسماعیل منتصر (کشته به سال 395) بر تخت متزلزل سامانی تکیه زدند تا آن کهبساط این خاندان توسط ایلک خان ترک برچیده شد. عوفی درباره او نوشته است:«اگرچه جوان بود، اما دولت پیر گشته بود، در امور ملک آلسامان، سامان نمانده وجان ملک به رمق رسیده». در این زمان، تنها بخارا وبرخی از نواحی آن در اختیارسامانیان بوده وخراسان در اختیار غزنویان قرار گرفته بود.
امیران سامانی سالهای حکومت
اسماعیل بن احمد 279-295
ابونصر احمد بن اسماعیل 295-301
نصر بن احمد 301-331
نوح بن نصر 331-343
عبدالملک بن نوح 343-350
منصور بن نوح 350-366
نوح (دوم) بن منصور 366-387
منصور(دوم) بن نوح 387-389
عبدالملک (دوم) بن نوح 389-390
اسماعیل منتصر بن نوح 390-395
در سال 390 اسماعیل بن نوح با لقب منتصر از زندان ایلک خان گریخت وبرایچندی سپاهیان وی را شکست داد، اما کاری از پیش نبرد وکشته شد. عُتبینوشتهاست: «مدت ملک وسلطنت آلسامان به خراسان وماوراءالنهرودیگرولایات که در برخی اوقات در حوزه ملک ایشان بود از سیستان وکرمانوجرجان وری وطبرستان تا حدود سپاهان ـ اصفهان ـ صد ودو سال شش ماهودهروز بود.»
مشکل عمده سامانیان در داخل، غلام ترکان بودند که در بیشتر موارد، سمتسپهسالاری، یعنی فرماندهی کل نیروهای نظامی را عهدهدار بوده ودر نیشابورمستقر بودند. بسیاری از این افراد، پس از درگذشت امیری از سامانیان، سر بهشورش بر میداشتند. درست بمانند بغداد که غلامترکها، سرنوشت خلافت را ازنیمههای قرن سوم در دست داشتند، در میان سامانیان نیز، این افراد رشد کرده اندکاندک بر سامانیان چیره شدند.
مشکل دیگر، دوگانگی واختلاف میان وزیران وسپهسالاران بود. در حقیقت،وزیر وسپهسالار، هر کدام میکوشیدند تا بر امیر وخواستهای او چیره باشند.
اختلافهای خاندانی سامانیان هم مشکلات بیشماری را در دورههای مختلفبرای آنها بهوجود آورد. هر از چندی، یکی از سامانیان به تحریک سپهسالار یاوزیری، اقدام به شورش کرده ومیکوشید تا بر تخت امارت تکیه بزند. بیشتر اینکوششها ناموفق میماند. مشکل مزبور در میان بیشتر سلسلههای شاهی ایران،بهویژه پس از درگذشت امیر پیشین وروی کار آمدن سلطان یا امیر جدید، مشکلیرایج بوده است.
مشکل سامانیان در خارج از خراسان، دیلمیان اعم از علویان وزیاریان وآل بویهبودند که در گرگان، طبرستان وری برای آنها دشواری ایجاد میکردند. در طیسالها، نبردهای فراوانی میان آنها رخ داد.
نگاهی به رویدادهای دوران سامانی نشان میدهد که دولت یاد شده دورانسختی را که در سراسر آن آشوب ودرگیری بود، پشت سر نهاده است؛ اما در واقع،در پس این رویدادها، روزگار سامانی، دورهای درخشان برای تاریخ خراسان است؛دورانی که این ناحیه را، همراه با سایر نواحی بلاد اسلامی، آماده ورود به تمدنبزرگ اسلامی که در قرن چهارم وپنجم به اوج خود رسید، کرده است.
تسلط اسلام بر ماوراءالنهر
زمانی که سامانیان به قدرت رسیدند، نزدیک به دو قرن از ورود اسلام به ماوراءالنهرمیگذشت. در این مدت، بسیاری از مردم این منطقه به اسلام گرویده ودر برخیشهرها، مراکزی برای تعلیم و تربیت دینی ایجاد شده بود. بیشتر مراکز مقدّسی کهپیش از آن در اختیار بودائیان، مسیحیان نسطوری وزرتشتیان بود، به مسجد تبدیلشد واین نشان از کاهش پیروان آن ادیان، وفزونی مسلمانان بود.
شهر بخارا در سال 89 هجری به دست قتیبه بن مسلم گشوده شد وسپاه اعرابهمراه با مسلمانان غیر عربی که از خراسان بودند، در این شهر سکونت داده شدند.این سکونتِ وسیع، سبب شد تا اسلامیت بخارا تضمین شده وبه سرعت به مرکزیبرای دانش اسلامی در تمامی آن نواحی تبدیل شود. شگفت آن که نرشخی نوشتهاست، جایی که امروز مسجد جامع بخارا قرار دارد، روزگاری محل فروش بت بودهاست، آن چنان که:
پادشاه ]کفار[ بدین بازار آمدی وبر تخت نشستی، بدین موضع که امروز مسجدماخ است، تا مردمان رغبت کردندی به خریدن بت. وهر کس خویشتن را بتیخریدی وبه خانه بردی. باز این موضع آتشخانه شدی ودر روز بازار، چون مردمجمع شدندی، همه به آتشخانه اندر آمدندی وآتش پرستندی، وآن آتشخانه تابه وقت اسلام بهجای بود. چون مسلمانان قدرت گرفتند، آن مسجد را بر آنموضع بنا کردند، وامروز از مسجدهای معتبر بخارا است.
در نیشابور نیز آتشکده قهندز ـ کهن دژ ـ به مسجد جامع تبدیل شد. در تاریخ نیشابورآمده است که «چون عبدالله عامر نشابور فتح کرد، آتشکده قهندز را خراب کرد وبه جای آن،جامعساخت.».
در آغاز فتح بخارا، مردم شهر هر بار با حضور اعراب تسلیم میشدند؛ اما بهمحض آن که اعراب از آنجا دور میشدند، از اسلام بر میگشتند. در این بارهنرشخی عبارت زیبای دیگری دارد که تقریبا درباره سایر بلاد ایران وماوراءالنهرنیز صادق است. وی مینویسد:
هر باری اهل بخارا مسلمان شدندی، وباز چون عرب بازگشتندی، باز ردّتآوردندی. قُتَیبه بن مسلم سه بار ایشان را مسلمان کرده بود، باز ردّت آورده کافرشده بودند. این بار چهارم قتیبه حرب کرده شهر را بگرفت. واز بعد رنج بسیاراسلام آشکار کرد، ومسلمانی اندر دل ایشان بنشاند، به هر طریقی، کار برایشانسخت کرد وایشان اسلام را پذیرفتند به ظاهر وبه باطن بت پرستی میکردند.قتیبه چنان صواب دید که اهل بخارا فرمود یک نیمه از خانههای خویش به عربدادند تا عرب با ایشان باشند واز احوال ایشان با خبر باشند تا به ضرورتمسلمان باشند. بدین طریق مسلمانی آشکار کرد، وآثار کفر ورسم گبری برداشتوجِدّ عظیم میکرد وهر که در احکام شریعت تقصیری کردی عقوبت میکرد،ومسجد جامع بنا کرد ومردمان را فرمود تا نماز آدینه آوردند تا اهل بخارا را ایزدتعالی ثواب این خیر ذخیره آخرت او کناد.
اشاره کردیم که مسلمانان بتپرستی را تحمل نمیکردند وبتپرستان را بهاجبار به اسلام وا میداشتند، در حالی که یهودیان، مسیحیان وزرتشتیان در حفظمذهب خود آزاد بودند وبه عنوان اهل ذمه در کنار دیگر مسلمانان زندگی میکردند.شاید یکی از دلایل رشد سریع اسلام در ماوراءالنهر همین نکته باشد.
به هر روی محققان نوشتهاند که طبقات پایین مردم بخارا، گروه گروه به اسلامگرویدند وبه تدریج اشرافِ زمیندار نیز که به آنها دهقان یا دهگان میگفتند، اسلامآوردند.
باید بدین نکته توجه داشت که اشراف وفرمانروایان محلی، سخت با یکدیگرنزاع داشتند واین مسأله به حضور اعراب مسلمان در این ناحیه، کمک فراوانی کرد.در اصل، دهقانان، اشراف زمینداری بودند که چونان فرمانروا بر سرزمین زیرسلطه خود حکومت میکردند. در سفری که هارون الرشید به خراسان آمد، چهارماه میهمان یک دهقان بود. پس هارون به وزیرش گفت: «این دهقان در تشیید معالمضیافت ید بیضا نمود وهیچ دقیقه از دقایق، مروّت ضایع نگذاشت؛ ما را بر ویالزام غرامتی باید فرمود تا از عُجْب مصون ماند ومهر کمال برین صنایع ونیکخدمتی خویش ننهد.» به هر روی دهقانان، نقشی مهمی در منطقه خود داشتندوبرای حفظ این قدرت به راحتی با فاتحان کنار آمدند.
متأسفانه در نیمه اخیر دوران اموی، برای آن که پول بیشتری به عنوان جزیه ازنامسلمانان بگیرند، راه مسلمان شدن را مردم بر سدّ کردند. اهمیت پر بودن بیتالمال برای یک دوره، مشکلی را برای توسعه اسلام در خراسان ایجاد کرد. با اینحال، بخارا سخت به اسلام علاقمند ماند وتحت تأثیر هیچ فشاری از سوی برخیاز فرمانروایان محلی، از اسلام باز نگشت، بلکه با قدرت در رواج اسلام کوشید.درآخرین سالهای دوران اموی واوایل عباسیان، بخارا، به شهری با فرهنگ اسلامیـ عربی تبدیل شد وآثاری که پیش از آن به زبان پهلوی بود، به زبان عربیدرآمد.
زمانی که عباسیان قدرت را به دست گرفتند، یکی از رهبران عرب بخارا، با نامشریک بن شیخ مهری بر ضد عباسیان قیام کرد. وی خود را شیعه آل علی معرفی کردوگفت که عباسیان، غاصب حق علویان هستند. این جنبش، به شدت سرکوب شد؛اما نشان از آن داشت که مردم مسلمان بخارا، به تشیع علاقمند بودهاند.
انحراف فکری ـ سیاسی مقنّع نیز برای چند سال (158 ـ 166) مشکلاتی را برایبخارا پیش آورد؛ اما اسلام قویتر از آن بود تا با این جنبشهای سیاسی ـ فکری شبهزرتشتی والحادی و بیشتر سیاسی از پای درآید.
در اواخر قرن دوم هجری، هنوز در بخارا، نامسلمانانی بودند که مسلمانان راآزار واذیت میکردند؛ اما حضور طاهریان در خراسان وپس از آن قدرت یافتنسامانیان، منطقه را بهطور کامل در اختیار اسلام قرار داد. آیین بودایی به دلیل آن کهیک آیین بتپرستی بود به سرعت از بین رفت؛ زیرا مسلمانان به هیچ روی بابتپرستی میانهای نداشتند واجازه زندگی به بت پرستان را نمیدادند؛ در حالیکهآیین زرتشتی ومسیحی ویهودی برای مدت بیشتری دوام آوردند. البته،بهدلیلعدم حضور ساسانیها در این بخش، این آیین هم، از قبل پشتوانهاستوارینداشت.
بهتدریج بخارا، به دلیل اهمیت مذهبی ـ علمی خود، روحانیون قدرتمندییافت که در جریان دعوت اسماعیل سامانی به این شهر، نقش فعالی را به عهدهداشتند ومردم فرمانبردار آنها بودند. این خصلت شهر، دقیقا با ویژگیهای مذهبیامیران سامانی سازگار بود. از یک سو آنها اشراف بودند وتوانستند طبقات بالایجامعه را با خود همراه کنند، از سوی دیگر، سخت متدیّن به اسلام بودند. این مسألهعاملی برای حفظ وحدت ویکپارچگی میان طبقات بالا وپایین جامعه بود.
بخارا در آستانه روی کار آمدن سامانیان، کشش تبدیل شدن به یک شهر بزرگاسلامی را داشت، آن گونه که نامش در تمامی جهان اسلام برای قرنها جاودانه شد.سامانیان، با بهرهگیری از این فرصت تاریخی، وبا همّت خویش، بخارا را به اوجشهرت رساندند. در نیمه دوم قرن سوم هجری وپس از آن در نیمه نخست قرنچهارم، اسلام بهطور کامل، بر تمامی مناطق ماوراءالنهر چیره گشت.
یکی از اقدامات سامانیان، مبارزه برای نشر اسلام در مناطق دوردستِماوراءالنهر وترکستان بود. از آن جمله اسماعیل سامانی به شهر طراز ـ در محلکنونی شهر اولییهآتا ـ حمله کرد وبا رنج بسیاری که دید، به نوشته نرشخی «بهآخر، امیر طراز بیرون آمد، واسلام آورد با بسیاری از دهقانان، وطراز گشودهشد.کلیسای بزرگ را مسجد جامع کردند وبه نام امیرالمؤمنین معتضد بالله خطبهخواندند».
قدرت سامانیان، سبب شد تا آنها، موضع تهاجمی داشته وبه مناطق مختلفی کهترکان آسیای میانه سکونت داشتند حمله کنند. در پناه این قدرت بود که به تدریجمسلمانان به نواحی ترک نشین دوردست رفته واسلام را میان ترکان آن نواحیگسترش دادند. بارتولد نوشته است:
تبلیغات اسلامی در آسیای میانه، در خارج از مرزهای سیاسی خلافت، بهموفقیتهایی دست یافت که بسی برتر از موفقیتهایی بود که در نواحی دیگر دنیایاسلام به دست آمد.
در اواخر دوره سامانی وپس از آن، نفوذ اسلام در میان ترکان، بیشتر به وسیلهمبلغانی صورت میگرفت که برخی از آنها صوفی بودند وبا مهاجرت به درونقبایل ترک منطقه، اسلام را میان مردم رواج میدادند.
نظام اداری سامانیان
دولت صفاری دولتی برخاسته از مردمان عیاری بود که نتوانست یک نظام اداریاستواری را ایجاد کند. به عکس، سامانیان از اساس، قومی اشرافی بودند که خود دردستگاه اداری بالیده بودند. طرفداران آنها از طبقهای بودند که در مرکز اصلیقدرت، خواستار آرامش ونظام سازی بودند. از این جهت، تفاوتی اساسی میان ایندو دولت وجود دارد.
درباره نظام اداری در دنیای اسلام باید گفت: اصولا امویان با الهام از ایرانیانورومیان نظامی ساده پدید آوردند. عباسیان، تحت تأثیر ایرانیها، این نظام سازیرا توسعه دادند. از آنجا که طاهریان در خراسان پیرو بغداد بودند، همان سیستم رادر خراسان اجرا کردند. در دوره سامانیها، که از جهتی توجه بیشتری به میراثساسانیها شد، این نظام توسعه بیشتری یافت؛ اما به هر روی تحت تأثیر نظامیبود که در بغداد وجود داشت.
در دوره سامانیها، تشکیلات امارت، دو بخش بود. نخست دربار یا درگاه کهامیر در آنجا مینشست ودر کنار آن، چندین نفر دیگر مشاغل مهمی را در اختیارداشتند: صاحب شرطه یا رئیس پلیس، صاحب حرس یا نگاهبان، حاجب الحُجّابکه شغل وزارت دربار را در نظامهای شاهی یا ریاست دفتر را داشت. این حاجبهاکه در اصل از غلامان ترک بودند، نفوذ زیادی در دربار داشتند. درست بمانند بغدادکه غلامان ترک به مرور بر خلیفه چیره شدند، در دربار سامانی نیز وضع به همینصورت به پیش رفت. اساسا پیدایش شغل غلام ـ ترک از شغلهایی است که تأثیرزیادی در تحولات سیاسی ـ قومی دنیای اسلام از خود برجای گذاشت. درمجموعه دربار، کسانی هم به عنوان صاحب منصب سپاه بودند که مسؤول اصلی آنلقب سپهسالار داشت ودر نیشابور اقامت میکرد.
بخش دوم امارت، دیوانها بودند که زیر نظر وزیر اداره میشدند. دیوان سازیبر اساس طرحی بود که در بغداد اجرا میشد. در دوره سامانیها، ده دیوان مختلفدر بخارا وجود داشته که نرشخی نام آنها را در تاریخ بخارا آورده است. این دیوانهاعبارت بودند از: 1 ـ دیوان وزیر، 2 ـ دیوان مستوفی (خزانهدار) 3 ـ دیوانعمیدالملک (دیوان رسائل)، 4 ـ دیوان صاحب شُرَط (پلیس)، 5 ـ دیوان صاحببرید، 6 ـ دیوان مشرفان (نظارت ومراقبت)، 7 ـ دیوان املاک خاصه (شاه)،8ـدیوان محتسب (امر به معروف نهی از منکر ونظم ومراقبت از اصناف و...)،9ـدیوان اوقاف، 10 ـ دیوان قضا.
در هر شهر مسجد جامعی وجود داشت که امام جمعهای در آن نماز میخواند.بهطور معمول امام جمعه که میبایست از علمای برجسته شهر باشد، از طرف امیرسامانی منصوب میگردید. در آن روزگار، عالم برجسته شهر را که فقیهی بنام بوداستاذ مینامیدند. در هر شهر خطیبانی هم بودند که جدای از شایستگیهای فردی،لازم بود تا با حکومت مناسبات حسنهای داشته باشند.
ارتباط خلیفه وسلطان
در تحلیل مسائل سیاسی ایران در تمامی قرن سوم تا هفتم، یک اصل اساسی وجوددارد. آن اصل، مشروعیت دینی خلیفه عباسی است که با توجه به مبانی پذیرفته شدهدر فقه سیاسی اهل سنت، تنها خلفای رسمی دنیای اسلام شناخته میشدند. آنها دراوایل، بهطور مستقیم بر تمامی سرزمینهای اسلامی ـ منهای اندلس ـ حکمرانیمیکردند؛ اما به مرور، مناطق دوردست، از دسترس آنها خارج شد وتنها به مناطقمرکزی بهویژه عراق اکتفا کردند.
حضور خلفا در سایر مناطق، حضوری معنوی ودینی بوده ودر میان قدرتمندانمحلی که کم کم نام سلطان به خود گرفتند، هر کدام را که قدرت بیشتری داشتند،تأیید میکردند، مشروط بر آن که هر ساله مبالغی پول بفرستند وقصد بغداد رانکنند. اگر چنین میکردند، خلفا ابتدا با آنها به نبرد پرداخته واگر کاری از پیشنمیبردند، تسلیم زور سلطان میشدند وباز قدرت صوری خود را نگاه میداشتند.
بارها اشاره کردهایم که آنها به حکمیت میان دو قدرت سیاسی معارض در یکمنطقه نمیپرداختند؛ بلکه به انتظار مینشستند تا یکی از آنها با سلاح دیگری راسرکوب کند وپس از پیروزی، منشور ولایت مورد مناقشه را به فاتح میدادند. بسامیشد که در فاصله یک سال، در دو زمان، به دو قدرت محلی معارض منشور یکولایت داده میشد.
برخی از قدرتهای محلی، بر حسب اعتقادشان به مذهب سنت وجماعت،ارادت بیشتری به خلفای عباسی نشان میدادند؛ اما برخی دیگر، که یا تمایلاتشیعی یا خارجی ویا ملیتری داشتند، به نوعی با دستگاه خلافت در میافتادند.تازمانی که عباسیان به دست مغولان برافتادند، هیچ کدام از سلاطین نتوانستندقدرت عباسیان را از اساس، از میان ببرند. این نشانگر نفوذ عمیق عباسیان در میاناهل سنت بود که بهطور مرتب، از سوی اندیشمندان وفقهای سنی در طی این چندقرن مورد تأیید قرار میگرفتند.
وزارت در دوره سامانی
سامانیان که سخت از نظاممندی بغداد پیروی میکردند، منصب وزارت را با جدیتزنده کردند. گذشت که کار وزیر نظارت بر دیوانها بوده است. مهمترین صفت یکوزیر، توانایی در تدبیر وتسلط بر دبیری وکتابت بوده وبه همین دلیل، وزیرانسامانی، بهطور عمده از دبیران وکاتبان برجسته بودهاند.
در این دوره، چند وزیر با کفایت ودانشمند کار وزارت را عهدهدار شدند که بهدلیل شایستگی خود، موقعیت این منصب را نیز تقویت وتثبیت کردند. سه خاندانبرجسته، جِیْهانی، بَلْعَمی وعُتْبی، وزیرانی را به این دولت عرضه کردند که در شمارمعروفترین وزیران شرق اسلامی، در تاریخ ایران هستند.
ابوعبدالله جیهانی در آغاز امارت نصر بن احمد که هشت ساله بود، وزارت راعهدهدار شد. وی در خراسان لقب شیخ العمید داشت وبه عنوان کاتب ودبیر،شهرت زیادی در این سرزمین به دست آورد. او از سال 302 تا سال 309 منصبوزارت را داشت. وی آثار فراوانی نگاشت که مهمترین آنها، کتاب المسالکوالممالکدرجغرافیاست. از این کتاب اطلاعاتی در کتابهای جغرافیایی بعد ازوی برجای مانده است.
مقدسی در مقدمه کتاب احسن التقاسیم نوشته است: ابوعبدالله وزیرْ امیرخراسانبود. فلسفه ونجوم وهیئت میدانست. او بیگانگان را گرد میآورد واحوالکشورها، راهها، دروازهها وچگونگی آنها را از ایشان میپرسید.
پس از جیهانی، ابوالفضل بلعمی وزارت امیر سامانی را عهدهدار شده که وی نیزشهرت بسزایی دارد. زمانی که در سال 317 در بخارا شورشی درگرفت ـ امیر نصردر نیشابور بود ـ بلعمی با درایت توانست شورشیان را به جان یکدیگر انداخته،وشهر را در اختیار خود بگیرد.
پس از درگذشت وی به سال 329، فرزند جیهانی، یعنی محمد بن محمد جیهانیبرای مدتی منصب وزارت داشت. ابوعلی محمد، فرزند ابوالفضل بلعمی نیز چنددوره وزارت را در روزگار منصور بن نوح (350 ـ 365) عهدهدار بود. ترجمهتاریخطبری توسط ابوعلی بلعمی در دوران امارت منصور بن نوح به سال 352 انجامگرفت. محتمل است که به دستور وی، شخص دیگری این کار را انجام دادهباشد.
یکی دیگر از وزیران معروف ابوجعفر عُتْبی است که نام وی در آثار ادبیوتاریخی فراوان آمده است. او وزیر عبدالملک بن نوح سامانی بود. فرزندشعبیدالله وزارت نوح بن منصور سامانی را داشت که به رغم شایستگی در سال 371یا 372 کشته شد. از دیگر وزیران با کفایت ومشهور سامانی، عبداللهبنعُزَیراستکه در سالهای پایانی سلسله سامانی، وزارت آنان را بر عهدهداشتهاست.
از این فهرست، چنین به دست میآید که به روزگار سامانیان، شغل وزارت، دراختیار مردان برجسته ووالایی بوده که هر کدام در تاریخ ادبیات فارسی وعربی،شهرتی داشته ودر باروری علم ودانش در محدوده خویش، سهمی فراوانداشتهاند.