فرهنگ صفاریان
زبان وادبیات فارسی در دورة صفاری
با ورود اسلام به ایران، سرزمین ایران، بخشی از کشور پهناور اسلامی شد ودرارتباط فرهنگی خود با مجموعهای بزرگ از سرزمینها وملتهای اسلامی، راهرشد وتعالی برایش هموار شد. با این حال، در درون خویش، زبان ملیاش را کهزبان فارسی بود، حفظ کرد. این زبان از غرب تا شرق ایران، در طی دو سه قرن که ازورود اسلام وزبان عربی به ایران گذشته بود، زبان مشترک اقوام موجود در اینسرزمین بوده والبته صورتی تازه به خود گرفته بود. نفوذ تقریبا یکسان این زبان درمیان اقوام مختلف ایرانی، شگفتانگیز است، بیشتر، از آن روی که در قلمرووسیع ایران، همگی مردم ودست کم فرهیختگان آن، به خوبی به فارسی سخنمیگفتند وآن را میفهمیدند.
لهجهای که بر زبان فارسی عمومی میان مردم ایران غلبه کرد، لهجة فارسی دریبود که در اصل لهجة خراسانی بود، گرچه گفتهاند که زبان مزبور از پیش از اسلام، درپایتخت ایران، یعنی شهر مدائن وجود داشته است. این فارسی، با فارسی پهلویتفاوت داشت وپس از اسلام نیز تحت تأثیر زبان عربی، دگرگون شد. نام فارسیدری، از فارسی درباری، یعنی زبانی که امیران با آن صحبت میکردند، گرفتهشدهاست.
اگر وجود زبان فارسی را ـ که اینک تحت تأثیر عربی، به فارسی نو تبدیل وبهتدریج احیا شده بود ـ نشانی بر زنده بودن نسل ایرانی مسلمان شده بدانیم،سیستانیان نیز جزوی از این ملت به شمار میآیند.
زمانی که یعقوب بر هرات وپوشنگ غلبه یافت، شاعران که تا آن روزگار به زبانعربی شعرِ مدح میسرودند ـ والبته تا سالها بلکه قرنها بعد نیز شعر عربی در ایرانپایدار ماند ـ اشعاری به عربی در ستایش یعقوب سرودند:
قَد أکْرَمَ اللّهُ أهْلَ الْمِصْر والبَلَدبِمُلْکِ یعقوبَ ذِی الاءفْضالِ والعُدَد
خداوند مردمان این شهر را با حکومت یعقوب که صاحب فضل ونیروست، کرامت بخشید.
یعقوب که شعر عربی وشاید اساسا زبان عربی هیچ نمیدانست، به دبیر خویشاعتراض کرد که «چیزی که من اندر نیابم، چرا باید گفت». پس از آن بود که دبیر ویمحمد بن وصیف شعر به فارسی گفت، در حالی که تا آن زمان چنین چیزی رایجنبود. پس از آن اشعاری به فارسی در ستایش یعقوب گفته شد که شماری از آنها رامؤلف تاریخ سیستان آورده است.
ای امیری که امیران جهان خاصه وعامبنده وچاکر ومولی وسگ بند وغلامهمانجا مؤلف تاریخ سیستان نوشته است که :
و چون عجم برکنده شدند وعرب آمدند، شعر میان ایشان به تازی بود وهمگنان راعلم ومعرفت شعر تازی بود واندر عجم کسی بر نیامد که او را بزرگیِ آن بود پیش ازیعقوب که اندرو شعر گفتندی مگر حمزة بن عبدالله الشاری ـ خارجی ـ واو عالم بودوتازی دانست، شعرای او تازی گفتندی وسپاه او بیشتر همه از عرب بودند وتازیانبودند.
اشعار محمد بن وصیف را در ستایش یعقوب وجز آن، نخستین اشعار فارسیدانستهاند. البته دیدگاهها ونقلهای دیگری هم در این زمینه وجود دارد. از جملهگفتهاند نخستین شعر فارسی از آن اَبُوحَفْصِ سُغْدی است که زندگیش پنجاه سالیپس از محمد بن وصیف بوده است. شعری که به او منسوب است چنین است:
آهوی کوهی در دشت چگونه دوذااو ندارد یار، بی یار چگونه روذا
به هر روی، شعر محمد بن وصیف وبرخورد یعقوب با آن، نشان میدهد که شعرزبان فارسی در دوران وی، ودر سیستان وخراسان رشد زیادی یافته وآماده برایجهشهای بعدی شده است.